- ستارهها، اما از سرزمين آبى تخيل پرواز كردهاند
در یک خانواده ارمنی در نخجوان به دنیا آمده، در ایروان بزرگ شده، در مسکو دانشگاه رفته و نقاشی و معماری خوانده، در تفلیس ازدواج کرده و جوانی و زندگیاش در سفرهای مداوم به ایران، ترکیه، مصر، گرجستان، روسیه و …. طی شده. شاید برای همین است که ماردیروس ساریان فقط یک نقاش برجسته ارمنی نمانده و هنرمندی بیمرز شده که معماری، نقاشی و طراحیهایش در بسیاری از کشورهای منطقه خواهان دارد.
ماردیروس ساریان که در سال ۱۸۸۰ میلادی به دنیا آمده بود، سالهای سخت جنگ جهانی اول و قحطی را تجربه کرد. در همین شرایط، سفر را بر ماندن و مقیمشدن ترجیح داد و هنر را از راه همین سفرها و درک فرهنگ و سبک زندگی مردم در کشورهای گوناگون کشف کرد. در سالهای دشوار ۱۹۳۰ میلادی او نقاشی منظره، طبیعت و پرتره را انتخاب کرد. میگویند او به شدت علاقمند و پیرو سبک گوگن، ماتیس و شاگال بود.
ساریان، از سال ۱۹۱۰ میلادی چند سال سفر فشرده را به ترکیه، مصر و ایران آغاز کرد. طبیعت، زندگی مردم، فرهنگ شرق، داستان و ادبیات، شعر و نقاشی کشورها او را درگیر میکرد. در این میان ایران که آن زمان پرشیا خوانده میشد، یکی از مقصدهایی بود که همه این المانها و نشانههای مورد علاقهاش را داشت. فضای پیچ در پیچ بازارهای سربسته شهرهای ایران، پوشش زنان ایرانی، زندگی روزمره، طبیعت بکر آن روزگار ایران و … توجهاش را جلب کرد. او بخشی از نبرد رستم و سهراب شاهنامه فردوسی را هم در سال ۱۹۳۴ میلادی با الهام از مینیاتور ایرانی نقاشی کرده است.
منظره، طبیعت و چشماندازهای دشت و کویر و کوهستان او را اسیر میکرد. همانجا بساطش را پهن میکرد و در میان جاده، کاروانسرا یا شهر شروع به نقاشی میکرد: «طبیعت همیشه زیباست چون خالص است.»
فضاهای خیالانگیز و پر رمز و راز پرشیا در نقاشیهای او شبیه داستانها و افسانههای ایرانی است. فضاهایی که از ایران کشیده شلوغ و پر از شخصیتهای رنگارنگی است که انگار هر کدام داستانی جداگانه تعریف میکنند.
ماردیروس ساریان، جایی گفته: «زندگی یک جزیره است، مردم از دریا بیرون میآیند و به دریا هم برمیگردند. اما همین زمان کوتاه زندگی آنها در جزیره، زیباست چون در همین مدت برای درک طبیعت، به زیباییها و شگفتیهای زندگی هم پی میبرند.»
ترکیب رنگها و ساختن رنگهای گرم و تازه برای او در نقاشیهایش اهمیت ویژهای داشت: «رنگ همهچیز است. حیرتانگیز است که با رنگ میتوانیم همه درک و فهم را از عصاره زندگی نشان دهیم. با رنگ میتوانم آنچه را درونم اتفاق میافتد و آنچه را میبینم، قویتر نشان دهم.»
او که فقط خودش را نقاش نمیدانست و استقلال ارمنستان را آرزو میکرد، در سال ۱۹۱۵ برای کمک به بازماندگان نسلکشی ارمنیان توسط عثمانی، به منطقه رفت و روزهایش را صرف همراهی و همدلی با آنها کرد. طراحی نشان ملی ارمنستان کار اوست که همچنان دستنخورده باقی مانده است.
در سال ۱۹۶۷ میلادی، محل زندگی او در محلهای به نام خودش در ایروان تبدیل به موزهای از آثار و مدالها و جایزههایی شد که در طول سالها فعالیت هنری به او داده شد. ماردیروس ساریان در سال ۱۹۷۲ در ۹۲ سالگی در ایروان درگذشت.
تیتر: شعری از فرهاد عابدینی